پویانپویان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

پویان تپش زندگی ما

تولدت مبارک نازنین پسرم

1394/1/5 0:11
نویسنده : مینا
1,014 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی جای خنده غم میشینه روی لبام تشنه نوازم خسته از خستگیام 

وقتی که دستای من گرمی دستی میخواد  وقتی یک لحظه خوشی به سراغم نمیاد

 

 

تو میتونی غمهامو خواب کنی گونه های خیسمو پاک کنی

تو میتونی دلمو شاد کنی منو از درد و غم ازاد کنی

ما همیشه عاشقه تو همیشه عاشقی تویی که مصوب لذت دقایقی

به تن مرذه من تو میتونی جون بدی به رگای خشک من تو میتونی خون بدی

تو میتونی غمهامو  خواب کنی گونه های خیسمو پاک کنی

تو میتونی دلمو شاد کنی منو از درد و غم ازاد کنی

 

 

گلم .نازنینم .3 سال از با تو بودن گذشته و منو پدرت لحظه لحظه با وجودت عاشقی کردیم.

و ما در اوج سی  و اند سالگی گاهی کودکی میشویم و پا به پایت میدویم. بی بهانه میخندیم. کارتونهایی را

میبینیم و پرمیکشیم به دوران کودکی. عزیزم نازنین پسرم ممنونیم ازت که به ما فرصت دوباره کودکی کردن رو دادی.

پسرم . پویانم. تمام هستی ما. من و پدرت به وجودت افتخار میکنیم و عاشقانه دوستت داریم و میپرستیمت.

 

تولدت مبارک ای همه هستی من.

 

خدای مهربانم ممنون که به ما اجازه نفس کشیدن در هوای پویانی رو میدی.بغلبغل

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

توسن
14 فروردین 94 5:04
سلام... مدتهای زیادی بود که از دنیای مجازی فاصله داشتم و امشب بعد از آنهمه وقت که بازهم فرصت گشت و گذار در این فضای دلنشین نصیب لحظه هایم شده بود ، تصمیم گرفتم یک یا چند وبلاگ از فهرست وبلاگهای بروز شده را بصورت اتفاقی مطالعه کنم که با همین تصمیم به این وبلاگ راهنمایی شدم . اگرچه از کثرت مطالبی که رمزگذاری شده اند ، بخوبی پیداست که هر آنچه نوشته اید برای ماندگار ساختن لحظه های شیرین خانواده و کودک اتان بوده و ممکن است حتی با خواندن نظرات رهگذران این خانه حوصله ی خواندن اتان سر برود ...اما دوست دارم حالا که این صفحه را گشوده ام ، کمی در لحظه های روز چهارشنبه 5 فروردین 1394 و به بهانه ی سومین زاد روز کودک اتان میهمان شما باشم تا بتوانم آن لحظات را اگرچه با چند روز تاخیر ، اما در اولین حضور خود از صمیم دل و با تمام وجود شادباش بگویم... اگرچه از درباره ی وبلاگ اتان فهمیده می شود که فرزند دلبندتان در لحظه های روز 27 اسفند متولد شده است و با آنکه شما توضیح نداده اید اما خیال می کنم به حرمت و ابدیّت ایامی که با فاطمیه محزون شده اند مسیر مستندی را با این ایام پیموده اید که همه ی خاطره هایش همیشه بوی سیب تازه می دهند.... مسیر مستندی که برای هر رهگذری می آموزند چگونه می شود در زلال ایمان فرو رفت تا به رویش مهر و زلال محبت ، ایمان آورد ....چگونه می شود حتی لحظه های زایش و رویش نفسهای زندگی را در تاخیر روزها و نفسهایی حبس کرد که از باورهایی مقدس و گرانبها سرچشمه می گیرند و در زلال اعتقاد غوطه ورند.... به پاس و احترام این باور مقدس ، کلاه از سر بر می گیرم و روبرویتان تمام قد می ایستم و احساس شکوهمند اتان را هزاران بار تا پای لیاقت اتان ستایش می کنم....تا پای لیاقت برای تجربه و لمس تمام شادیها .....تا لیاقت تحقق هر آرزویی....تا نبض ِدعــای وقت خوب ِ تحویل سال: یا مُقلّب القلوب و الأبصار یا مدبّر اللیل و النهار یا محوّل الحول و الأحوال، حوّل حالنا إلی أحسن الحال... و این یعنی طعم امن خداوند....یعنی کافی است که دستهایتان را بسوی خداوند دراز کنید و آرزو هایتان را کنار هم بچینید....یعنی اینکه حالا واجب می شود تمام اینها را در کنار تولد کودک اتان برای شما و برای لحظه های زندگی اتان تبریک گفت....باید تمام اینها را برای شما و انگشتان دستهایی تبریک گفت که شوق پیوندشان بر روی صفحه کلید ، این پست (5 فروردین ) را در اشتیاق واژه هایی خلق کرده اند که حالا دیگر ، تمام شادمانی را در چشمهای هر رهگذری می ریزند ....واژه هایی که تمام عاطفه را آموخته اند و به همگان نیز می آموزند که چگونه باید بازهم در زلال مهر فرو رفت و به نماز ایستاد حيرت محبت مادرانی را که با تمام اعتقاداتشان در زلال عشق غوطه ورند...
توسن
14 فروردین 94 5:05
اجازه می خواهم توضیح بیشتری ننویسم و برگردم به همان جایی که ابتدا می خواستم برایتان تبریک بنویسم....پس از همانجا شروع می کنم و برای کودک اتان با سادگی ـ کلمات می نویسم: تولدت مبارک پویان جان ... و برای شما ... در امتداد و با سادگی همان کلمات می نویسم : بانو چشمانتان بهشت..... سپس می نویسم عیب ـ واژه هایم را ببخشید بانو ....ببخشید که واقعا" نمی دانم با چه کلمه ای می شود این همه را ، و نیز این روز مهم را برای مادری تبریک گفت که با واژه هایی نفیس ، آنروز را در دیوارهای این خانه برای کودک اش آشکار و بدون رمز نوشته است تا شاید تمام رهگذران این خانه بتوانند ملاحت و نمک این پسر کوچک را با لبخندـ واژه های پر مهری که مادرش نوشته است امضاء کنند....پس من نیز بی آنکه بخواهم به تقلای یافتن واژه ی دیگری برای نوشتن شادباش باشم ، به ترجمه ی سطرهایی پر احساس و آن عاطفه هایی پناه می برم که شما برای فرزندتان نوشته اید ....واژه هایی که با خواندنشان دلم خیس از هوسی می شود که با آنها بسوی روزهای کودکی ام کشیده می شوم.... واژه هایی مملو از طلوع سپیده ی عشق....سرشار از رویش محبت و لبخند....واژه هایی یکتا در طغیان محبت مادرانه ....واژه هایی که بی نظیرند... واژه هایی که با خواندنشان می شود رابطه ها و لحظه های شیرین مادری را دریافت که با نفسهای گرم و دلنشین کودک اش روییده می شوند و کران تا کران دلش را مملو از لذت روانبخش نسیم می سازند....سرشار از وزیدن نسیم عشق...نسیم محبت....نسیم زندگی....چیزی آکنده از زایش و روییدن یک احساس....چیزی مثل خود ـ خود زندگی.... بهمراه موج و اوج یک لبخند ....چیزی مثل خوشبختی ...چیزی مثل یک طعم ....مثل طعم امنیت....امنیتی که فرصت خوبی را نصیب خیالهای بانو می سازد تا هجاهای یک ترانه را در سکوت لحظه های کسی آواز بخواند......کسی شبیه زیباترین خیال...کسی که بودنش کافی ست تا در تمام ثانیه های زندگی ، آرامشی خارق العاده در زندگی بانو فرا بنشیند....کسی که خشت خشت این خانه را زنی با تمام وجودش بنام او بنا نهاده است....کسی که در پی پروانگی های یک مادر ، اکنون کودک3 ساله ای شده است و بوسه های مادرش، خلصه های عاشقی را از آستین چشمهای او بر می دارد....کودکی که پای تمام دلبستگی و وابستگی های زنی را در تعلق خویش گرفته است با مقدس ترین واژه ی عشق....واژه ی مقدسی بنام مــــــــــــادر.....مـــــــــــــــادر...... یک مادر .....و فرزندش که نفسهایشان عاطف و معطوف شده اند تا به بهانه ی زاد روز تولدش ، ظرافتهای سپیده دم را آن روز با واژه هایی بی نظیر و در آرامش این وبلاگ ، به وقت طعم عید جشن بگیرند و من در ادامه ی حرفهایم چشمهای واژه ها را در چشمهای واژه های او می دوزم ....می خواهم حوصله ی مهربان یک مادر را به لحظه های التهاب و اضطراب وازه هایی بیاموزم که هم اکنون از مقابل دیدگان او عبور می کنند.....پس با همین واژه ها ، آرزوهایی را می سازم و برای بانو و کودش می نویسم...آرزوهایی که صمیمی اند ....آرزوهایی که از ته دلم برخاسته و با نوک قلم مجازی ام نوشته می شوند ...پس آرزو می کنم لبخند را که همیشه پذیرا باشید چون میزبانی محترم ....آنگاه آرزو میکنم به معنای واقعی کلمه ....آرام باشید.....آرام بگیرید....به معنای واقعی کلمه ....خوب باشید.. ..خوب باشید آنگونه که دلتان میخواهد... نیز برای شما و برای کودک اتان آرزو می کنم لحظه هایی را که نغمه سرایی کنید ، پای بکوبید و بی پروا بخندید .... برایتان دلی را آرزو می کنم که از جنس آسمان است و آرامشی الهی دارد...شوق نفس کشیدن را می خواهم در حالیکه کنارتان هستند تمام آنهایی که دوست دارند در کنارتان باشند و شما دوست دارید آنها در کنارتان باشند...... با آنکه می دانم آنچنان پرحرفی کردم که اندازه ی آن از اجازه و اندازه ی چندین و چند نظر هم فراتر رفته است ، اما در پایان حرفهایم بازهم برایتان طعم امن خداوند را می خواهم بانو....طعم امن خداوند تا مرزهایی بی نهایت... ....تا روزهایی پر از امنیت ـ و زایش نفس یک مادر ، و آرامشی روییده و بالیده از نفسهای یک فرزند.......تا روزهایی باشکوه.....تا حرمت ساده عشق .......تا سجود و ربّیَ الاَعلی!... واقعا از متن زیباتون لذت بردم و چندین و چندین مرتبه مرورش کردم. بابت تبریکتون صمیمانه تشکر میکنم و ارزوی شادکامی و خوشبختی رو برایتان دارم